آسمان میخندد
و زمین در پس هر گریه ی تلخ
میسپارد تنها دل به صدا
به صدایی که در این نزدیکی است
به صدایی که شاید از این قلب خروشان برخاست
به صدایی که تو را میخواند
غنچه ها می خندند
و زمین باز چنان میگرید
که دلم میخواهد
دست قلاب کنم بر سر گیسوهایش
ولی ای کاش بیایی
تو بیایی و زمین باز بخندد به هوا
و مرا نیز
دل من باز بخندد
و دگر ناله ی دلسوز نسپارد به زمین
ای کاش بیایی.......!
اگه همه شب رو برای سیاهیش می خوان
اگه همه برف رو برا پاکی و سفیدیش دوست دارن
اگه همه آسمون رو برای بلندیش ستایش میکنن
من قبول ندارم
چون هیچ شبی به سیاهی چشمای تو نیست
چون هیچ برفی به پاکی وجود تو نیست
چون هیچ آسمونی به بلندای روح تو نیست
و من به جای همه ی اینا تورو می خوام
و همیشه دوستت دارم مهربونم!
وقتی دلم میگیرد
به آسمان نگاه میکنم
چون میدانم تو هم در زیر همین آسمانی
و هرگاه دلت بگیرد به آن نگاه میکنی
پس من امیدوارم
که دلم با نگاهم به اوج آسمان پرواز کند
و چشمان تو را در گوشه ای دیگر از این سقف بزرگ
می یاید
و پیغام مرا به سویت می آورد
پیغامی که برایم زندگیست
پیغامی که از اعماق قلبم جاری شده
و چشمانم قاصد آن است
وفریاد می زند
تا انتهای جهان دوستت دارم....