اگه همه شب رو برای سیاهیش می خوان
اگه همه برف رو برا پاکی و سفیدیش دوست دارن
اگه همه آسمون رو برای بلندیش ستایش میکنن
من قبول ندارم
چون هیچ شبی به سیاهی چشمای تو نیست
چون هیچ برفی به پاکی وجود تو نیست
چون هیچ آسمونی به بلندای روح تو نیست
و من به جای همه ی اینا تورو می خوام
و همیشه دوستت دارم مهربونم!
"به نام او که ماهتاب جلوه ای از وجود اوست"
ای تک سوار جاده های غربت بیا
بیا و غبار خستگیهایت را به من بده
و من تمامی کوله بار خاطره هایم را
با عشقی سرشار به تو می دهم
تا وقتی در جاده های غربت
تنهای تنها به سوی خورشید میروی
آنها را مرور کنی
و من سالهاست که منتظرم تا بازگردی
و اکنون آمده ای
ولی شکسته تر از قبل
کوله بارم را برام پس آورده ای
کوله باری که اکنون پر از خاطرات کهنه است
و خاطرات تو نیز در گوشه ای از آن جای گرفته
ولی وقتی میروی و من کوله بارم را باز میکنم
تازه میفهمم که چرا
چرا تو آنقدر شکسته شده بودی
زیرا تمامی خاطرات من
سالهای بی تو بودن را برایم تداعی میکرد
و من سالها با خورشید درد دل میکردم
و تو نبز خاطراتی برایم گذاشتی
از تنهایی هایت بدون من
حال میفهمم
تمام این سالها هر دو تنها بودیم
ولی در فکر هم و با عشق هم می زیستیم
پس این را بدان که تا انتهای گرمای خورشید دوستت خواهم داشت....
وقتی دلم میگیرد
به آسمان نگاه میکنم
چون میدانم تو هم در زیر همین آسمانی
و هرگاه دلت بگیرد به آن نگاه میکنی
پس من امیدوارم
که دلم با نگاهم به اوج آسمان پرواز کند
و چشمان تو را در گوشه ای دیگر از این سقف بزرگ
می یاید
و پیغام مرا به سویت می آورد
پیغامی که برایم زندگیست
پیغامی که از اعماق قلبم جاری شده
و چشمانم قاصد آن است
وفریاد می زند
تا انتهای جهان دوستت دارم....
سلام امروز فقط اومدم تا از همه ی اونایی که لطف میکنن و به وبلاگ من سر میزنن یه خواهش کنم لطفاً اگه میشه حتی اگه فقط اسم و اسم وبلاگتون بود هم برام نظر بذارید
لطفاً فراموش نشه
از همه ممنونم
آنزمان که آفتاب روز،
آرامش شب را در هم میشکند،
و در مه صبحگاهی بال بگشا،
و روزی نو را به هماوردی فراخوان،
آگاهی تازه ای از بودن!
دست جهان را در دستهایت بفشار،
و گل لبخند بر لب بنشان،
چه باشکوه است زنده بودن...
جونیوان